سالها از پی هم میگذرد
نه
این ماییم که می گذریم
وفراموش می کنیم یا فراموش میشویم
فراموشت نکرده ام
حتی با گذشت زمان
یادت هر روز برایم تازه تر میشود
شاعر چشمت شوم یا شاعر خندیدنت
ای فدای لحظه ی در ماه شاید دیدنت
چشم تو کندوی صدها عاشق دیوانه وار
من ولی دیوانه ام ، دیوانه ی نوشیدنت
در دو چال گونه ات دنیای من جا می شود
عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت
گرچه زیبا تر ز ماهی ، آمدی از آسمان
تا نیفتد چشم نامحرم به شب تابیدنت
گل شدی ، آنقدر زیبا تا که یادت می کنم
ترسم ای گل جان بگیرد عقده های چیدنت
مثل باران می زنی بر پنجره تا می رسی
سنگ بارانش بکن اینبار با باریدنت
خسته ای می دانم اما ساعتی بیدار باش
شاعر چشمت بمانم شاهد خندیدنت...
مدتهاست
آرزوی آمدنت را دارم
گفتم میایی و یکباردیگر زیرچشم نگاهت میکنم
همه را می بینم اما نگاهم به توست
همه را می شنوم اما گوشم با توست
و چقدر این
دیدن ها و شنیدن ها برایم تکراریست
دوست داشتم بیایی و نگاهت کنم
حال که میدانم
دیگر نمیبینمت
کر و کور خواهم شد
عزیزم
عزیزکم
بغل بغل عشق
و دامن دامن سیب برایت دارم
امدی
دستم لرزید
دامنم رها شد سیبها قل خوردن
برای نشان دادن عشقم
یک سیب هم کافیست
بیا و بگیر یک بغل عشق در یک سیب را
..
عزیز دلم
چگونه دوریت را تحمل کنم
وقتی
بغض در گلویم
مدام نبودنت را
حکایت می کند
تو مشغوله کاری
کاره من مشغول شدن با خاطراتت
کاش می شد که کنارت باشم
در هوای عاشقانه پاییز
کاش می شد زیر باران
دست در دست هم
و فقط صدای قدمهای من و تو
فقط شرشر باران
شن ریزه های مسیر جاده
لغزش پاهای من
و محکم شدن دستانم در دستان تو
کاش می شد....
اما
حالا من مانده ام
یک چتر
یک جاده
لحظاتی هست که شیرینیش همتا ندارد
حرفهای هست که تکرار نمیشود
آدم هایی که دیگر زاده نمیشوند
نگاههایی که دیگر دیده نمیشود
صداهایی هست که دیگر شنیده نمیشود
عشق های که مثل نخواهد داشت
و اینها دیگر تمام شدند
و من ماندم و یک دنیا حسرت
که دیگر تکرار نمیشود
خیلی دوستت دارم
خیلی دوستت دارم
خیلی دوستت دارم
باورش سخته برات میدونم